روز 45
سلام نازگل مامان مامانی دیروز رفتم پیش دکترم و حال شمارو ازم پرسید و میگفت بچمون چطوره گفتم خووووووب فکر میکرد رفتم برای سونو گفتم که سونو شنبست و امروز برای چیز دیگه ای اومدم . تو این مدتی که من میرم این بیمارستان تا حالا انقدر شلوغ ندیده بودم . کلی منتظر نشستم تا پذیرش نوبتم بشه و ساعت 12 رفتم داخل و ساعت 1 هم خونه بودم . اومدنی از کتابفروشی اونجا یه کتاب دیگه خریدم برات عزیز دلم و تو راه یکمیش رو خوندم . اومدم خونه و زودی نهار آماده کردم و خوردم و زودی هم برای شام قورمه سبزی درست کردم آخه عزیزجونت و آقاجون میخواستن بیان خونمون و تمیز کاری کردم و دیگه نا نداشتم و یه ساعتی خوابیدم و کلی انرژی گرفتم . یه موقع هایی یادم میره که شم...